نوشته شده توسط : مهیار

داستان جذاب حقيقتي پنهان

 

 

داستان هاي كوتاه

 

در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید
نشست روی صندلی
ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت
و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ ,
به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد
دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد
انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد
مرد از تماشای این هماغوشی
.......

لطفا برای خواندن بقيه اين داستان زيبا به بخش ادامه مطلب مراجعه كنيد

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان جذاب حقيقتی پنهان , ,
:: بازدید از این مطلب : 492
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد